وامیکنی ز صورت خود چهرهبند را
حالی است حال من که در آتش سپند را
گر نیت تو نیست که من عاشقت شوم
از پیش من چه میبری این بار قند را
من عاشقم جداییام از عشق قصهای است
بس کن به گوش خستة من این چرند را
سررشتة کلام تو را پنبه میکنم
درگوش خود که نشنوم آهنگ پند را
مشتاق قلهایم و همین شوق سر به راه
کوتاه میکند غم کوه بلند را
از دور میکشی و هم از دور میکشی
کوتاه کن برای خدا این کمند را
دارم بزن که خلق بگویند بعد از این
افسانة رهایی این سربلند را
حسین جنتی