-
دین ، اگر مرا زِ غم رها نمیکند ، چه میکند؟(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:11
دین ، اگر مرا زِ غم رها نمیکند ، چه میکند؟ بند اگر زِ پای بسته وا نمیکند ، چه میکند؟! اژدهایفقر ، برّههای اعتقاد را درید ، دین ، اگر که دفعِ اژدها نمیکند ، چه میکند؟ حسین جنتی
-
پرسید : که ای ؟ نعره زدم شیرم من!(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:09
▪️ پرسید : که ای ؟ نعره زدم شیرم من! سرمایۀ دفترِ اساطیرم من خندید : که بیچاره گرفتار منی گفتم : تو که ای ؟گفت که زنجیرم من ! حسین جنتی
-
آنطرف، تمامِ هستیِ زنی(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:06
● آنطرف، تمامِ هستیِ زنی که چهار کاسه بود و یکوجب گلیم را، آب بُرده است! آنطرف صدای مردمش بهگوشِ من نمیرسد بسکه خاک خورده است! آنطرف میانِ شعلهها کسی کباب میشود! آهن از خجالت آب میشود! اینطرف شبانه هرکه حرف میزند به دار میکشند مادرش که گریه میکند، سرش هوار میکشند! چادر از سرش سرِ مزار میکشند! هرطرف که...
-
وطن! لبخندهای مردمِ شیرین زبانت کو؟(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:03
وطن! لبخندهای مردمِ شیرین زبانت کو؟ وطن جان! این غبار از چیست؟ آذربایجانت کو؟! . . الا تبریز! ای در چشمِ تهران ریز!! غمگینم، .. - مگر غم را کند مشروطه - هان! ستار خانت کو؟! . . گریبان پاره کن! هان ای برادر، وقت فریاد است، سکوتت چیست یعنی؟ غیرتت چون شد؟ دهانت کو؟!! برون انداز مارا زین وطن، ما سخت تنهاییم، نبینم سر به...
-
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:01
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد . شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان، با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد! . شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد! . گاه شاید در میانِ تُرکتازیهای دونان، با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد...
-
قطعِ قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 17:00
قطعِ قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟ این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق! . گیرم درین میانه به جایی رسیده ای، گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق! . روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد، حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق . تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار " سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی...
-
دوباره شعبده کردیم و اشتباه در آمد( حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:58
دوباره شعبده کردیم و اشتباه در آمد خدا به خیر کند، دیو از کلاه در آمد! چه حکمت است؟ به هر تاجری که راه گشودیم به جای ادویه از صندوقش سپاه در آمد! مگر زمانه چه "رو می کند" به صفحه ی بازی، که بخت ما همه چون" زنگیان" سیاه در آمد دو خطّ اول دیباچه سوخت بل که گلستان، ز بس نفس که فرو رفت دود آه در آمد!...
-
قومی چپ و راست در پسِ او(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:55
▪️ قومی چپ و راست در پسِ او مبهوتِ ردای اطلسِ او گفتم که: تو زاهدِ حرایی؟! آیا تو پیمبرِ خدایی؟! فرمود کسی که : خیر! بعدی ست! -پیغمبرِ اهلِ شعر- سعدی ست! برخاستم و سلام کردم بی فاصله احترام کردم فرمود: که ای؟ چرا ملولی؟ کاینگونه خمود و گیج و گولی؟ گفتم که : زِ شاعرانِ عصرم وَ ز هفت جهت به خانه حصرم آموخته ام هرآنچه...
-
باری! اگر خدای جهاندار در دل است(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:45
حسین جنتی باری! اگر خدای جهاندار در دل است آن کعبه ی سیاه به فتوای من گل است! زین پس به اجتهاد من از هر قبیله ای، هرکس که عزم کعبه کند سخت غافل است! زین پیش اگر که خانه ی حق بود از قضا دانم همین قدر که کنون عین باطل است! سنگ است کعبه، هیچ در او نیست غیر سنگ این حرف راست کج مشنو! گرچه مشکل است از روح خویش در تو دمیده...
-
نگرد بیهده! یک سکه ی سیاه ندارم(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:44
تازه... نگرد بیهده! یک سکه ی سیاه ندارم به کاهدان زده ای ! هیچ غیر کاه ندارم جز اینکه هیچ ثوابی تمامِ عمر نکردم، دگر - به صاحب قرآن قسم - گناه ندارم! خیالِ خیر مبر، من سرم به سنگ نخورده ست، زِ توبه خسته شدم، حالِ اشتباه ندارم! اگر به کشتنِ من آمدی چراغ نیاور، که سالهاست به جز سایه ام سپاه ندارم دو دست ، دورِ چراغم...
-
بیشه ای سوخته در قلبِ کویری ست، منم!(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:42
هوالجمیل بیشه ای سوخته در قلبِ کویری ست، منم! وندر آن بیشه ی آتش زده شیری ست، منم! ای فلک! خیره به روئین تنی ات چشم مدوز، راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری ست منم! تا قفس هست مرا لذت آزادی نیست، هرکجا در همه آفاق اسیری ست منم! زندگی سنگ عظیمی ست، ولی می شکند که روان زیرِ پِی اش جوی حقیری ست، منم! در پِی آبِ حیاتی؟ به...
-
وقتی خزف، در بهترین مکانِ مغازه،(حسین جنتی)
شنبه 25 شهریور 1396 16:41
وقتی خزف، در بهترین مکانِ مغازه، (در بهترین خیابان) در پیشِ چشمِ مردمِ شهر است، و اندر نبودِ گوهرِ شایسته، چشمِ خلق_ با جنسِ اصل، یکسره قهر است، . . سنگی غریب در جگرِ کوه، از خونِ دل به رنگِ رُخِ خویش می زند! گیرم ، خزف به زخمِ زبان نیش می زند! . باری! روزی که از توالی و تکرار، جنسِ بدل، لای گِل و زباله بسی مبتذل شده...
-
به سُخره می نگرم گرد و خاکِ پای علی را!(حسین جنتی)
شنبه 18 شهریور 1396 19:40
به سُخره می نگرم گرد و خاکِ پای علی را! اگر در آوَرَد امروز ، خود ادای علی را! بگو به مدّعیِ خیره سر به حیله نشاید، توان گرفت دراین روزگار جای علی را! که گریه می کند امروز تا قیامِ قیامت اگر به تن کند از هرطرف عبای علی را! ردای عدل جز او در قد و قواره ی کس نیست مگر که رو کند از پشتِ پرده تای علی را! چه بود عاقبتِ...
-
چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:32
چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید ناگهان صدها ترک از نقش...
-
دوباره شعبده کردیم و اشتباه در آمد( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:31
دوباره شعبده کردیم و اشتباه در آمد خدا به خیر کند، دیو از کلاه در آمد! چه حکمت است؟ به هر تاجری که راه گشودیم به جای ادویه از صندوقش سپاه در آمد! مگر زمانه چه «رو می کند» به صفحه ی بازی، که بخت ما همه چون «زنگیان» سیاه در آمد دو خطّ اول دیباچه سوخت بل که گلستان، ز بس نفس که فرو رفت دود آه در آمد! همیشه قصه همین بوده...
-
گیرم از این قماش کسی جا به جا شده است ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:30
گیرم از این قماش کسی جا به جا شده است این تاج و تخت کهنه بسی جا به جا شده است رنگی عوض شده است ولی فتنه ها یکی است حیران مشو که بوالهوسی جا به جا شده است آزادی از نگاه تو ای ساده لوح چیست؟ از دید ما فقط قفسی جا به جا شده است عمرت چو باد می گذرد، فکر چاره باش چشمی به هم زدی، ارسی جا به جا شده است فریاد می زنی و به جایی...
-
گرفتم خالق یکتای ما غفار هم باشد(حسین جنتی)
شنبه 18 شهریور 1396 19:29
گرفتم خالق یکتای ما غفار هم باشد سزاوار است سلطان فکر استغفار هم باشد سزاوار است سلطان اندکی تقوا کند پیشه خصوصاً اینکه منظور نظر جبار هم باشد بکوشد بعد وی نام نکویی هم به جا ماند به فکر «یادگار گنبد دوار هم باشد» ز آه بینوایان، بام قصرش را سبک سازد کمی اندیشناک سختی آوار هم باشد اگر بر کاروانی ره ببندد، لاجرم باید...
-
به سختی آمده ای خانه دیشب از سر مستی( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:27
به سختی آمده ای خانه دیشب از سر مستی نهان چه می کنی از من که رد پای تو هستم اگر سکوت کنم لال می شوی، مپسندی بگو رها کندم پاسبان، صدای تو هستم به رد حرف من انکار خویشتن مکن ای شیخ درست یا غلطم، عین ادعای تو هستم «جهان تجسم رفتار ماست» خود، تو نگفتی؟ مرنج از من و خوش باش، من ریای تو هستم تو خود گشایش کار از خدا نخواسته...
-
سر از رعایتِ هنجارِ ما مپیچ ای شیخ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:26
سر از رعایتِ هنجارِ ما مپیچ ای شیخ به گِردِ خانه ی دلدارِ ما مپیچ ای شیخ! نگاه کن به صفِ همرهانِ کوچکِ خویش به سوی لشگرِ بسیارِ ما مپیچ ای شیخ! یقین که قامتِ تو قد نمی دهد، برگَرد به هرزه دورِ سپیدارِ ما مپیچ ای شیخ! بیا رها کن و طومارِ زندگانیِ خویش، به دستِ خویش زِ پیکارِ ما مپیچ ای شیخ! ” نصیحتی کنمت بشنو و بهانه...
-
وامیکنی ز صورت خود چهرهبند را( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:25
وامیکنی ز صورت خود چهرهبند را حالی است حال من که در آتش سپند را گر نیت تو نیست که من عاشقت شوم از پیش من چه میبری این بار قند را من عاشقم جداییام از عشق قصهای است بس کن به گوش خستة من این چرند را سررشتة کلام تو را پنبه میکنم درگوش خود که نشنوم آهنگ پند را مشتاق قلهایم و همین شوق سر به راه کوتاه میکند غم کوه...
-
ازچه گل بوده مگر عطر دهنهای قدیم؟ ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:23
ازچه گل بوده مگر عطر دهنهای قدیم؟ که عسل می چکد از موم سخنهای قدیم؟ حال اگر هرچه بروید به زمین حیرت نیست، جای می بوده و معشوق ، چمنهای قدیم! می شکستند ولی بر سرپیمان بودند، مست بودند اگر شیشه شکنهای قدیم! می شد ازچاه به همسایگی شاه رسید، اینهمه تنگ نبودند وطنهای قدیم! چه نشستیم؟ که درچاه بمیرد بیژن؟ شرم می آیدم از...
-
پشت بام خانه ات را چون کبوتر می شناسم ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:20
پشت بام خانه ات را چون کبوتر می شناسم از خودت حتی تو را ای عشق بهتر می شناسم من تو را بعد از نبرد ای مرد! با صد زخم کاری زان گروه رفته در سوراخ سنگر می شناسم یک سر و گردن بلند اندر میان دوستانی من تو را از دور هم هان ای صنوبر! می شناسم گرچه بختت این زمان در کیسه مفرغ پسندید هان مشو دلگیر مفرغ را هم از زر می شناسم...
-
غم چیره گشت، توبه چه خواهد زِ جانِ من؟( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:16
غم چیره گشت، توبه چه خواهد زِ جانِ من؟ ساقی! کجاست شیشه ی من؟ استکانِ من؟ غم چیست؟ غم چه کرد؟ که دانست در جهان؟ من دانم و خدای من و استخوانِ من! چندان دلم شکسته که دیگر عجیب نیست، آید صدای شیشه اگر از دهانِ من! صد برگه ی سفید پسش داده ام ، بس است کِی خسته می شود فلک از امتحانِ من؟ ای مرگ! دشمنانِ مرا هیچ دیده ای؟ ای...
-
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:14
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای : باشد که میز گوشهی میخانهای شوی ! تا از غم زمانه بیابی فراغ بال ای کاشکی نشیمن پیمانهای شوی یا اینکه از تو، کاسه ی «تاری» در آورند شورآفرین مطرب دیوانهای شوی یا صندوقی کنند تو را، قفل پشت قفل گنجی نهان به سینهی ویرانهای شوی اما ز سوز سینه دعا میکنم تو را چون من مباد آنکه در...
-
دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:09
دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر! ** دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر! شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر! لقمه ی معنی چنان بردار تا وقت سخن، از حدود عقل نگشاید ، دهانت بیشتر! گر نفهمی معنی زنهار یاران ، دور نیست، پوستت می فهمد این را، استخوانت بیشتر! سنگ می اندازی و " بازی نه این است" ای رفیق چون که بار شیشه...
-
ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:08
ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست شهرغارت شده ونعره ی عیاری نیست نه زلیخا و عزیزی ، نه ترنجی، نه کسی، یوسف از چاه برون آمده،بازاری نیست! حسن، آنست،که در صورت بسیاری هست، عشق، چیزی است، که در چنته ی بسیاری نیست! نه مغول،دست کشیده ست زخونخواری خویش، مو به مو گشته ولی ،گردن ِعطاری نیست! شیخ ما گشت پی ِ آدم و در شهر نبود،...
-
هرچه مردم ساده تر. حکامشان سفاک تر ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:06
هرچه مردم ساده تر. حکامشان سفاک تر! گرگ کمتر می درد . از گله ی چالاک تر! سادگی ها . مانع آزادگی هامان شده ست هرچه کوه و دره کمتر . نعره بی پژواک تر! شستن مغز بشر . یا خوردن آن بدتر است! کیست اکنون . عاقلان. درچشمتان ضحاک تر!!؟ ترس زاهد حاصل بالا نشستنهای اوست ازسر منبر خدارا دیده وحشتناک تر!! گرچه عریانی به چشم زاهدان...
-
تُنگــم و ناچار فرصتهای «تَنگی» در من است ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:05
تُنگــم و ناچار فرصتهای «تَنگی» در من است هر شب امّا خواب میبینم نهنگی در من است با دل تنگــــی کـــه من دارم، شکستن دور نیست کوزهی غلطیدهای هستم که سنگی در من است ماهرویا! مشکن ایــــن عشق غــــرورآمیــــــز را خفته در اندیشهی حُسنت، پلنگی در من است تا کِـــی از پشت حصـــار شهر میخواهــی مرا؟ از چه میترسی، مگر...
-
می آیی و کلافه ز دستت بهارها( ( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:03
می آیی و کلافه ز دستت بهارها گل کرده در تمام تنت لاله زارها می خندی و می آیی و فریاد می کشی یعنی گذشته ای ز تمام حصارها باید تو را به موزه ی دل های خسته برد تنها تویی که مانده ای از آن غبارها پای برهنه رفته ای اما هنوز هم جا مانده اند از تو تمام سوارها آدم هنوز می شنود نغمه ی تو را حتی در این شلوغی و این قار و قارها...
-
کاش می گفتی به این دلسردها( حسین جنتی )
شنبه 18 شهریور 1396 19:02
کاش می گفتی به این دلسردها از زبان داغ ها و دردها خاطرات روزهای عشق را خانه ها و کوچه ها و مردها کاش می گفتی که وقت رفتنت گوش بستی بر همه برگردها ما نمی بینیم و اندیشیده ایم گم شدی در لابلای گردها ای فراموش کنونی! گفته اند شیر بودی در همه آوردها سبزها رفتند در سرخ غروب تا هواخواهی کنند از زردها حسین جنتی