اشعار حسین جنتی

شعر و ادب پارسی

اشعار حسین جنتی

شعر و ادب پارسی

می آیی و کلافه ز دستت بهارها( ( حسین جنتی )

 

می آیی و کلافه ز دستت بهارها
گل کرده در تمام تنت لاله زارها

می خندی و می آیی و فریاد می کشی
یعنی گذشته ای ز تمام حصارها

باید تو را به موزه ی دل های خسته برد
تنها تویی که مانده ای از آن غبارها

پای برهنه رفته ای اما هنوز هم
جا مانده اند از تو تمام سوارها

آدم هنوز می شنود نغمه ی تو را
حتی در این شلوغی و این قار و قارها

هرچند روزگار به ما رو نمی کند
یاد توایم با همه ی گیر و دارها

 

حسین جنتی