اشعار حسین جنتی

شعر و ادب پارسی

اشعار حسین جنتی

شعر و ادب پارسی

ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست( حسین جنتی )

ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست
شهرغارت شده ونعره ی عیاری نیست

نه زلیخا و عزیزی ، نه ترنجی، نه کسی،
یوسف از چاه برون آمده،بازاری نیست!

حسن‌، آنست،که در صورت بسیاری هست،
عشق، چیزی است، که در چنته ی بسیاری نیست!

نه مغول،دست کشیده ست زخونخواری خویش،
مو به مو گشته ولی ،گردن ِعطاری نیست!

شیخ ما گشت پی ِ آدم و در شهر نبود،
گشته ایم از همه سو اینهمه را،(آری نیست)!

درقطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم،
کوه میریزد و دهقانِ فدا کاری ، نیست!

کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم،
خرّم آن باغ که در چنبرِ دیواری نیست

 


حسین جنتی