دستم از سنگ و دلم سنگ و روانم سنگ است
دیرفهمیدم و اکنون همه جانم ،سنگ است!
رازها دردل تاریک نهفتم،چون غار
چه بگویم؟چه بگویم؟که دهانم سنگ است!
آفرین بر من عاشق که نمازم نشکست،
من که چون آینه هر روز اذانم سنگ است
هیچکس از همه ی شهر،خریدارم نیست،
مشتری شیشه و من جنس دکانم سنگ است
بی سبب نیست کمان دارم و آرش نشدم،
هم خودم سنگم و هم تیروکمانم ،سنگ است
همه یک عمر زچرخیدن من ،نان خوردند،
گرچه "دسّاسَم"وهرآینه نانم سنگ است
دارد از دور می آید، کسی از جنس خودم،
آب و آیینه بیاَنداز، گمانم سنگ است!
حسین جنتی